-
[ بدون عنوان ]
1 اردیبهشت 1403 01:08
ش دت دردش از حد آشنا بودن رد شده و یه جوری خودم رو راضی کردم که دوباره دست دراز کنم و کمک بگیرم.
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1402 00:17
بعد اینهمه سال تازه دارم میفهمم چقدر میم رو دوست دارم و چقدر برادر خوبیه.
-
[ بدون عنوان ]
23 دی 1402 12:40
دیشب خواب دیدم که یه خفاش اومده توی اتاقم که به ظاهر بال نداشت. بعد از اینکه یه کم تو دست و پام لولید رنگش عوض شد، بالاش رو باز کرد و پرید سمت صورتم. از خواب پریدم و تا چند ثانیه بعد از باز شدن چشمام هنوز میدیدماش.
-
[ بدون عنوان ]
17 آذر 1402 20:45
امروز نزدیک ده کیلومتر افتاده بودم دنبال یکی که بهش اعلام کنم جندهست و به نظرم دیگه صلاحیت رانندگی کردن و زندگی اجتماعی رو هم ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
2 آذر 1402 15:36
مثل اینه که یه نوت رو اشتباه زده باشی. کی میفهمه اگه ادامه بدی؟ اگه ولش کنی، چی؟
-
[ بدون عنوان ]
23 آبان 1402 22:04
تا اطلاع بعدی دلم میخواد برم زیر پتو.
-
[ بدون عنوان ]
17 آبان 1402 10:26
یه فکری از ذهنم عبور کرد و از خودم پرسیدم چی میشد اگر این فکر میتونست واقعی باشه؟ اما واقعیت همیشه چند لایهست و بعد داره. فکر در تکبعدیترین حالت ممکن به ذهن میرسه و برای پیدا کردن بعد مجبوری از یک فکر به فکر دیگه بری. ماهیت همزمان و چندلایهای داره بیرون از سرت اتفاق میافته. و برای تجربه کردنش باید برگردی...
-
[ بدون عنوان ]
5 آبان 1402 14:40
در معرض باد بودن. حس امنیت. جدیدا فقط تلگرافی میتونم منظورم رو برسونم. انگار که تو جنگ باشم و یه بیسیم داده باشن دستم. و خب شاید هم همینه.
-
[ بدون عنوان ]
4 آبان 1402 22:52
آسمون آبی. رگههای سفید ابر. نور نارنجی دم غروب. باد پاییزی. ترکیب سه رنگ روی پارچه و حس دلهره. جبر.
-
[ بدون عنوان ]
30 مهر 1402 12:50
حالا که تنها فرصت صبر کردن با مریضی نصیبم میشه باید بگم که اصلا نمیدونم چطور قراره از پسفردا برگردم به روتین کار. و چطور تظاهر کنم که به همهچیز شک نکردم. یا چطور به بقیه توضیح بدم که درد کشیدن میتونه چه مهلت خوبی باشه برای امید پیدا کردن به گشایش.
-
[ بدون عنوان ]
10 مهر 1402 00:54
از ساعت ۸ تا همین چند دقیقهی پیش در حال کار کردن بودم. رضایت دارم؟ عمیقا. قراره همینطور بمونه؟ امکان نداره.
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1402 23:06
باز دور دایرهی قبلی خزیدی، و در ادامه هم چارهای جز این نداری.
-
Kill all your scarlings before they kill you
30 شهریور 1402 23:28
آهنگ درست. آدم درست. کافی.
-
[ بدون عنوان ]
26 شهریور 1402 21:33
امشب ظاهرا همهچیز بیرون از من چند پله بالاتر از اندازهی تحملم ایستاده.
-
[ بدون عنوان ]
21 شهریور 1402 20:29
«دست در گردن اندوه ایستاده بودم جلوی خودم. این بار راه دررویی نبود. باید تا آخرش میرفتم، تا در هم شکستن کامل، تا همان نقطهای که ضربهی سنگ آینه را هزارتکه میکند. با این حال، گریه هم مثل همهچیز در این دنیا پایانی دارد. از گریه که افتادم، تنهایی همه چیز را دو قبضه مال خودش کرد؛ تنهایی خاموش و سنگین، مثل صبح زود...
-
[ بدون عنوان ]
19 شهریور 1402 23:15
پشت یه سطل قایم شدم که کسی گوشی رو نقاپه. چند دور اسم مدل و رنگ ماشین و پلاکش رو میخونم تا لازم نباشه گوشی رو تو دستم نگه دارم ولی یادم نمیمونه. کف کفشم گریسی شده و حتی توی شیب ملایم هم یه حالی داره یه جا ایستادن و فکر نکردن به اینکه هر آن ممکنه بخورم به کثافت زبالهها یا بخورم زمین. سبک و غمزدهم. چند دقیقه قبل...
-
[ بدون عنوان ]
7 شهریور 1402 22:52
همون بهتر که آدمها دور باشن. نباشن. آدمها رو نمیشه از نزدیک دوست داشت.
-
[ بدون عنوان ]
27 مرداد 1402 23:20
برای افسار پاره نکردن باید بعضی وقتا ولش کرد.
-
[ بدون عنوان ]
20 مرداد 1402 04:00
کدوم سگی هست که نترسه؟
-
[ بدون عنوان ]
26 تیر 1402 21:53
این پدرسگ چرا وقتی میپرسه که آیا رباتی گزینهی بله هستم نداره؟
-
[ بدون عنوان ]
4 تیر 1402 00:54
خیلی تخمی همه به هم وصلن انگار. چون احتمالا همهچیز همینقدر تخمی بهم وصله.
-
[ بدون عنوان ]
19 خرداد 1402 20:04
بحث انتظار داشتن نیست. صحبت از قدمه. اگر همیشه من قدمهای بیشتری بردارم یه جا خسته میشم و اگر تو متوجه این موضوع نشی و به همون قدمهای کمات اکتفا کنی، فاصله حتمیه.
-
[ بدون عنوان ]
19 خرداد 1402 11:32
احساس میکنم هیچ چیز حتی ذرهای قابلیت تکون دادن شادی رو تو وجودم نداره و این موضوع نا-راحتم میکنه. و جایی که مشکل داره اون حس نا-راحتیه. نه واقعیت گزارهی اول.
-
[ بدون عنوان ]
16 خرداد 1402 14:20
اگر از طوفان بترسی برگهای خشک باهات میمونن. مجبوری چیزهای کهنه رو با خودت حمل کنی و بکشی. به طوفان اجازه بده بارت رو سبک کنه. اجازه بده بهت اصابت کنه. بذار تکونت بده.
-
[ بدون عنوان ]
13 خرداد 1402 01:26
والّیل اذا یسر.
-
[ بدون عنوان ]
30 اردیبهشت 1402 21:52
طوریکه یاد گرفتم میشه عفونت متحرک بود و همزمان راغب به ادامهی زندگی.
-
[ بدون عنوان ]
18 فروردین 1402 13:43
یه پلی لیست ذهنی هم دارم: انگولک نشدگان. به راحتی برم میگردونه به ۱۲، ۱۳ سالگی. نوجوانی خالص، بدون هیچ تصویر و حرف و خاطرهی اضافهای.
-
[ بدون عنوان ]
15 فروردین 1402 16:41
از احساس بودنِ خونه گفتم. چون مجبور شدم تفاوت house و home رو توضیح بدم. و کل هدف آموزشی در واقع یاد گرفتن یک حرف بود.
-
[ بدون عنوان ]
9 فروردین 1402 22:56
زمانش میرسه و این سکوت رو میشکنم.
-
[ بدون عنوان ]
7 فروردین 1402 02:30
لحظات تقسیم نشده همچنان من رو به وجد میآرن و بهم یادآوری میکنن راه دور و درازی در پیش دارم برای اینکه بتونم قسمت کردن رو یاد بگیرم. نمیدونم باید منتظر بمونم یا دو باره چاه تموم نشدنی گشتن دنبال جزیرهی موعود رو از سر بگیرم. اینکه چرا به نظرم حتمی میآد هم جالبه. هر چی. واقعیتش برای مواجهه با ملغمهی دردناک و...