با ضربههای آروم انگشت. بلافاصله بعد از بیدار شدن. زیر دوش. موقع غذا خوردن یا خداحافظی از آدمها. هر جا و در هر حالتی به صدایی که یه بند داره ازم گله میکنه باید بفهمونم که دارم میشنوم و میفهممت و تا یه جایی هم بهت حق میدم. فکر کنم با این قیافهی آرومی که به خودم گرفتم مشکل داره. وقت و بیوقت بهم یادآوری میکنه که باید بترسی و نمیخواد بپذیره که قرار نیست دوباره افسارو بدم دستش. کاش انقدر به در و دیوار نمیزد چون من فعلاً کاری جز نگاه کردن ازم برنمیآد طفل زبون نفهم قشنگ من.