رفتم آشپزخونه چایی دم کنم یکی از بچه‌ها داشت ظرف می‌شست. پرسید چرا خسته‌ای؟ بهش گفتم چی شده و گفت می‌خوای حرف بزنی؟ گفتم نه خوبم. رفتم تا آب جوش بیاد یه سیگار بپیچم و بکشم. گوشیمو با خودم نبردم. وقتی برگشتم دیدم لینک مرکز مشاوره‌ی دانشگاهو فرستاده. بعد از چهار روز حس کردم نامرئی نیستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد