نگاهم خشک شد رو صفحهی گوشی. کلمه نداشتم. رفتم تو کانتکت لیست. زدم رو اسمش و خشکم زد باز. باید زنگ بزنم؟ باید چیزی بگم؟ چیزی دارم که بگم؟ نه.
زنگ نزدم
چون که دوستاش و بقیه هستن حتماً.. چون که من اگه حسابم بشم بقیهی دورم. بقیهی پرت..
اصن وسط این غم بزرگ چه اهمیتی داره اون بقیهی دور چیزی بگه یا نه؟
اون دیوث فقط باید بره به عاجز بودنش ادامه بده.. بره سعی کنه زودتر بمیره.