جای خالیِ این ماه.

نگاهم خشک شد رو صفحه‌ی گوشی. کلمه نداشتم. رفتم تو کانتکت لیست. زدم رو اسمش و خشکم زد باز.  باید زنگ بزنم؟ باید چیزی بگم؟ چیزی دارم که بگم؟ نه.

زنگ نزدم

چون که دوستاش و بقیه هستن حتماً.. چون که من اگه حسابم بشم بقیه‌ی دورم. بقیه‌ی پرت.. 

اصن وسط این غم بزرگ چه اهمیتی داره اون بقیه‌ی دور چیزی بگه یا نه؟

اون دی‏وث فقط باید بره به عاجز بودنش ادامه بده.. بره سعی کنه زودتر بمیره.