همون درَون این یور اُون شّّّّت.

تغییر مشهودم کم‌تر غر زدنمه. دیگه تهش به مریم گفتم کیرم تو این زندگی و تو اون جیب جلویی‌ه دنبال فندک گشتم. برگشتنی تحلیلای راننده تاکسیو گوش دادم و از کنار اونی که نزدیکای میدون فاطمی همیشه بساط لیف و چیزای دیگه‌ش پهنه تندتر رد شدم. رو صندلیای مترو اگه جا گیرم اومد نشستم و درد گرفتم سطحاً و عمیقاً. سرمو تکون دادم که "نه". نمی‌خوام دستمالتو. فالتو. عنتو. رسیدم خونه. رفتم تو کثافتِ اتاقم. پامو گذاشتم رو تک تک چیزای بدردنخور و گاهاً بخورِ کفِ زمین. استفراغِ جمع‌شده‌ی میانی گلومو با آب دهن و آب کمکی لوله دادم پایین و فقط گرفته‌تر کردم دلمو.


+ هربار که چکش می‌کنم فرقی نکرده. همه‌ش همین‌ه.