یه مدت یادم بره خودمو

من عادت نداشتم سر آدمای اشتباه داد بزنم. گریه‌کنِ مجالس باشم و اونی باشم که یبسه همه‌ش و هیچ‌جا بهش خوش نمی‌گذره. تصور همچین چیز چندشی شدن هم مهوع بوده برام. که از پریشب عنِ دارای همین ویژگی‌ها ظهور کرده درونم و از همون ساعات اولیه با حوصله ریده به همه‌چی. به برنامه. به حال سْتُن و مریم. به هفته‌ی جدید و احتمالاً کلاس قشنگ فردا. ترسیدم از این ناجوری و بدجور رمقم رفته. کاش یه مدت یادم بره که بلند شدن و جلوتر رفتن چیزی رو بهتر نمی‌کنه.


+ میگه : یو کن‌نات وین اُلویز. بات یو کن لوز اوری تایم.