I mean the consolation prize is what I want to approach

خشم‌ه که سرپا نگهم داشته. داره نگهم می‌داره. ناامیدی نفسمو بند نمیاره. بهم اجازه میده با ریتم بهتری نفس بکشم. و آدم‌ها. نبودن‌شون مرهمه. در واقع ناپدید شدن‌شون. شاید فقط دلتنگِ اون کافه‌ی جمع و جوری‌ام که با شهرزاد رفتیم. دلتنگ اون تشت حاوی هات چاکلتی که نخورد. اون یه نخ سیگار دم کافه. از این پیچیدگی‌ پوچ زندگی‌هاتون متهوعم. از این جریان ساختگی. از این تصور که گه می‌خورم پس هستم. گه می‌خورم پس برنده‌ام. متاسفم. هستیم و بازنده‌ایم.