It's a beautiful glass

مطمئن نیستم تا کجا و چجوری و با چی پر و خالی می‌شه، یا حداقل فکر می‌کنم که پر و خالی می‌شه. لحظه‌هایی که سر می‌چرخونم و هیچی نمی‌بینم، مطمئن نیستم. لحظه‌هایی که نمی‌تونم جنب بخورم از شلوغی، مطمئن نیستم. لنگر اعتمادم ولی وصله به اشک. به جایی که از سراسیمگی شکل دادن به اون بهت پناه می‌برم به چشم خیس. گله‌ای ندارم ولی تا کجای راه باید گریه کرد؟
نظرات 1 + ارسال نظر
کوریون 24 دی 1400 ساعت 18:35

در تمام این سال‌ها بندرت اتفاق افتاده که چشم‌ام به یه آدرس تصادفی بخوره و سرسری خوندن‌ش ختم بشه به خوندنِ کل آرشیوش و امروز دوباره این اتفاق افتاد، اولش اون تگِ بوجاک و سبک نوشتن‌ت غافلگیرم کرد و بعد هرچی جلوتر رفتم بی قیدیِ حرف‌هات پرخاشِ معصومِ کلمه هات و پوچیِ بدونِ بیرون‌زدگیت مجابم کرد که ادامه بدم به خوندنت، یه جاهایی حقیقتا تصور کرده بودم یکی از اون قدیمی‌های بلاگ اسکای هستی که مدت‌هاست ازش بیخبرم - البته که آدم همیشه دنبالِ پر کردن حفره‌هاشه- و یه جاهایی خب، کاملا اهل یک سیارۀ دیگه بنظر می‌رسیدی و این توانایی و قدرتت در بیان و در برانگیختن؛ تحسین برانگیزه
میخوام بدونی با یکی دوتا از یادداشت هات گریه کردم و با یکی -که اتفاقا بشدت درِش خشمگین بودی- بسیار خندیدم و یکی دوتا از نوشته هات هم بطرز حیرت‌آوری مشابهت داشت با یکی‌دوتا از یادداشت های قدیمی خودم و جا داشت که در آن لحظه در صور می دمیدند و هاتفی ندا سر میداد که این است زندگیِ دوگانۀ بوجانیکا و الخ
بسیار دوستش داشتم اینجارو
فارغ از این که چقدر نویسنده شدن/بودن واسه آدم هایی مثل تو -یا حتی خودم- احمقانه بنظر میرسه باید اجازه بدی بقیه بهش اعتراف کنند که نوشتن واسه خیلی ها صرفا یجور مهارته و واسه معدودی از آدم ها -مثل تو-یه گیفته یه جوهرۀ رشک برانگیز و کونِ لقِ هرکی بیرونِ گود واستاده و به لنگ کردنِ ماها ایراد میگیره
عصرِ زمستونیِ جمعه‌ات بخیر

خوندن این‌که با یکی دو تا از نوشته‌ها گریه کردی و با یکی‌شون تونستی بسیار بخندی خیلی زیاد برام ارزش‌منده و فقط می‌تونم بهت بگم بی‌نهایت ممنونم ازت که وقت گذاشتی و این پیامو نوشتی.
و خب ادا چرا؟ جدای برانگیخته شدن حس سپاسگزاری تا یه جای قابل قبولی هم در پوست خودم نمی‌گنجم از این بابت که لحن نوشته‌ها نگه‌ت داشته. از طرف دیگه هم من سال‌ها پیش وبلاگی رو به اسم کوریون می‌خوندم که یه مدتی دیگه ننوشت و دقیق یادم نمی‌آد از کی دیگه برنگشتم ببینم به کوریون چیزی اضافه شده یا نه و این شباهت حیرت‌آوری که میگی بدون شک تاثیر خوندن اون نوشته‌هاست و حک شدنشون توی ذهنم.
و باقی ماجرای گیفت و جوهره و این‌ها هم برای چندتا نوشته‌ی ساده لطف بزرگی به حساب می‌آد، اما دلیل نمی‌شه دوباره بابتش ممنون نباشم. و راستش هر بار با خوندن هر پیام مرتبطی با محتوای این‌جا حس می‌کنم یه مقدار به خودم نزدیک‌تر می‌شم و این محبت مفصل‌ت حسابی دورم کرد از فاز سنگین نامرئی بودن.
شب زمستونی‌ جمعه‌ات بخیر

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد