داشتم فک میکردم که کاش توی مصاحبه انقد دروغ تحویل یارو نمیدادم که الان از چشم خودمم بیفتم..
کاش میشد مثلا الان اندازه مسواکای تو جا مسواکیمون، آدم دور و ورم بود..
الان احساس می کنم اونقدی زندگی کردم که میتونم با اطمینان کامل بگم سر و تهِ این گره ی بزرگ هیچی نیست..
اتفاقا رد میشن..خوشی آ خاطره.. غما هم تموم..
زمانِ لعنتی همه چیزُ تغییر میده