آخریشه..قول

داشتم فک میکردم که کاش توی مصاحبه انقد دروغ تحویل یارو نمیدادم که الان از چشم خودمم بیفتم..

چندمیه؟

کاش میشد مثلا الان اندازه مسواکای تو جا مسواکیمون،  آدم دور و ورم بود.. 

اون گُهِ ایده آل هیچوقت نمیاد..

الان احساس می کنم اونقدی زندگی کردم که میتونم با اطمینان کامل بگم سر و تهِ این گره ی بزرگ هیچی نیست.. 

اتفاقا رد میشن..خوشی آ خاطره.. غما هم تموم.. 

زمانِ لعنتی همه چیزُ تغییر میده

چشماش قرمز شده بود.

قرمزِ رگی.