بیهوده انتظار کشیدن برای معجزه. 

سه تومن پول رنگ مو ندادی که دنبال گه‌خورای مارکس باشی قربون شکلت. 

don't say hi if you don't have time for a nice goodbye

از ماشین پیاده شدم و پام خورد به یه سنگ بزرگ. مکث کردم و فکر کردم چه خوب می‌شد اگر این سر یه آدم بود. ترجیحاً خودم. سری که دیگه سنگینی نمی‌کنه. سری که لازم نیست احباراً برای خفه کردن و نشنیدن صداش، مدام صداهای بلندتری رو تحمل کنم. فکر کنم بهت نگفته بودم ولی من از صداهای بلند متنفرم. از این آهنگایی که سیستم صوتی تخمی ماشین نمی‌تونه هیچی‌شونو تفکیک کنه و روی ولوم بالا تقریبا فقط صدای گوز می‌شنوی. پس نیا به من بگو "باید ادامه داد دیگه". نمی‌دونم در ادامه‌ی کدوم یکی از جمله‌های قبلی این نتیجه رو گرفتم. راستش فقط می‌خوام بگم از این حرفا نزن وقتی نگران گرفتن ویزایی. چون من چیزی ندارم در جواب تحویلت بدم. فقط می‌دونم که هنوز کافی نیست و سر همینه که دارم ادامه میدم این گهو. چون اصلاً ببین خودت می‌افتی به اعتراف جونم. می‌افتی به اعتراف و میگی: " بالاخره همه‌چیز تموم میشه" مثل همون سیگاری که تموم شد. فقط سیگار بالاخره نمی‌خواد. یعنی وقتی روشن بشه در نکشیدنی‌ترین حالت ممکن تا یه زمان مشخصی همه‌ش خاکستر میشه و تموم. اما این گه چی؟ نگو پس. هیچی نگو. وقتی تو هم نمی‌دونی تا کی باید بکشیم‌ش. بذار پیاده شیم و قبل از این‌که پامون به چیزی بخوره، مکث کنیم و دیگه هیچ‌وقت به هیچ‌چیز فکر نکنیم.

It's not enough, the way that I'm feeling down

I wanna stop myself on this day that I'm so tired

and if the mirror reflects too much, well you can just tune out