اذیتم

کابینتی که توش مسکن هست داره هی به اندازه‌ی ابعادی که درد به محیط اضافه می‌کنه دورتر می‌شه. توله سگای طبقه پایینی تازه از چُرت شبانه‌شون بیدار شدن و تا پاسی از شب صدای یورتمه‌ی اسب طنین خواهد انداخت. باید زودتر می‌خوابیدم. قبل از هشت قسمت بوجک دیدن و سمی و عاجزانه طالب مرگ شدن. یه ساعت پیش درود پاگنده رو که پاسخ گفتم دلم خواست نود و پنج بود. ولی انگار تونستم با حقه‌ی جلوی خفگی رو از هرجا بگیری مخالفشه،سه سال بیام جلو. سه تا سی‌صد و شصت و پنج، که مطمئن نیستم هزار و نود و چند روز طول کشیده باشه وُ حالا دیگه حقیقتا برای کش دادن حقه، بیشتر ازحد معمول خسته و جدا و سوراخم.

به نظرم یه نیروی ماوراییِ به غایت بیکار، چند هفته‌ست نشسته داره کاسه‌ی کّثافت زندگیمو هم می‌زنه و حوصله‌ش که سر میره قاشق قاشق ازش برمی‌داره می‌ماله به اونجاهایی که کمتر کثیف شده.

جمجمه‌م صدا خرده شیشه میده

معلوم شد که تهش آدم فقط یه مقدار کمی خون بالا میاره و بعد دوباره خون از مغز برمی‌گرده سرجاش و آخی. تو هنوز همین‌جایی.