راهِ بهتری برای پذیرفتن باخت بلد نیستم. هربار انقدر بیرونِ گود میشینم و حرف نمیزنم که بتونم باور کنم هیچچیز واقعیتر از باختن و پذیرفتنش نیست.
البته که آدم به مرور زمان میفهمه ازینجا و ازونجا، رونده و مونده تنها حالتِ ممکنه.
+ برای اینایی که هنوز دارن غرغر میکنن: این. یعنی حتی هر لحظه ممکنه همهی اون آرشیو عنت هم بپره و خواهشا کم کس بباف زن/مرد
یه چیز دیگهای همیشه جدای این چیزای دمدستی هست که وقتی نگاهت میافته بهش بیشتر شبیه ضجه میشی
از بلاتکلیفی متنفرم. از حالتش. که مجبوری تمام مدت انتظار بکشی و از نتیجه، هرچی که باشه، متنفر بشی. تقصیر هیچکسم نیستا. فقط ذره ذره همه توش سهیمَن و هیچ حرومزادهای به اندازهی کافی مقصر ماجرا نیست و نمیشه با خیال راحت گرفت دهن یکیشونو سرویس کرد. اصلا اگرم کسی بود من فقط ماچ تحویل میدادم که رد نکنم استاندارادای تخمی نایس بودنو. که تهش میدونی؟ جای شاشیدن سر قبر آدم بیان کلههای کیریشونو تکون بدن و بگن چقدر این بدبخت قبل از مرگش هم خاک بر سرش بود.