بیست و هشت نه ده

سیگارِ نکشیده رو پرت می‌کنه بیرون.

می‌شینه کفِ اتاقش و نفس می‌کشه

U f#ckin disappoint me

هرچه زنده است و زندگی می‌بخشد حالش را بهم می‌زند. 

بدیهیات

یه طیفِ انسانی هست که اینورش حرص* برای دوست داشتن ه ، اونورش حرص برای دوست داشته شدن. 

بالاخره آدم باید یه جایی یه حرصی یه چیزی داشته باشه. 


* میلِ شدید

لـــا

نَکَبات به توان n

alienation

یادمه یه جا یه چیز بلندبالایی نوشته بودم با این مضمون که:

تلاش برای تبدیل کردن شادی به کلمه و حرف، باعث می‌شه اون حسِ شعفِ عمیق به یه حسِ سطحی کاملاً بیرونی تبدیل بشه. تکرار این کار یه جور زمینه‌س برای تبدیل شادی به غیرخودش.. که به مرور زمان شانس تجربه‌ی این حسو تا آخرِ عمر ازمون می‌گیره..


براتون نگم از ضدش..


بعد میام می‌گم ملال و فلان