دورتر از صفر.

و تو نمی‌فهمی حسِ غم برای آدم ملول چه تجربه‌ی نابی‌ه.

نِک بَـت

ولی تو تهِ تهش میری می‌شینی رو زمینِ سرد کنار تختت و بدون این‌که به خودت فشار بیاری اشک می‌ریزی 

بعدشم که چشات پف کرد و دماغت تا مغز کیپ شد پا میشی میری دسشویی فین می‌کنی و با آب یخ صورتتُ می‌شوری. آبُ که خوردی ، می‌گیری می‌خوابی


تو تـ*ـخمِ مُردن نداری که.

واقعیت: قتل‌گاهِ رؤیـا

بی‌شک تجربه‌های ذهنی برامون واقعی‌تر و ملموس‌تره.

این واقعیتِ ملموس ه که همه چیزو خراب می‌کنه..

316/452

یه حالتِ کم‌یابِ اصیل دارم که همه‌چیز به هیچ‌جاش ه..


وقــفه


زندگی

مدت‌هاست

مرا یاد هیچ‌چیز نمی‌اندازد