نمیدونم.
خیلی ساله روزام رو اینجوری شروع کردم و به پایان رسوندم: نمیدونم.
شدت دردش از حد آشنا بودن رد شده و یه جوری خودم رو راضی کردم که دوباره دست دراز کنم و کمک بگیرم.
بعد اینهمه سال تازه دارم میفهمم چقدر میم رو دوست دارم و چقدر برادر خوبیه.
امروز نزدیک ده کیلومتر افتاده بودم دنبال یکی که بهش اعلام کنم جندهست و به نظرم دیگه صلاحیت رانندگی کردن و زندگی اجتماعی رو هم ندارم.