I'm sorry I'm grieving, but I don't think I'll stand it here
I'm a mess, I'm a mess, so let me confess
What I've done, what I've seen, what I've heard
از کمر به بالا با ریخت و قیافهی معقول نشستم و منتظرم مشکل سامانه حل بشه. داشتم فکر میکردم حالا که دیگه رسماً کرونا دست از سر کچلمون برداشته، زندگی تازه یادش افتاده کلاس آنلاین بندازه تو دامنم و امکان اینکه فقط لاگین بشم و بخوابم هم ازم گرفته. از صبح که بیدار شدم هفتصد بار ایمیلم رو چک کردم و یادم افتاد خیلی وقته نوتیفیکیشنش کار نمیکنه. به جای ثانیهای ریفرش کردن رفتم پایینتر و دیدم ای بابا نامهای رو که دو سال پیش برای تولد پارسالم نوشته بودم از دست دادم. حرف خاصی نزده بودم اما شاید اگر همون روز میخوندم میتونستم جور دیگهای باهاش ارتباط برقرار کنم. و انگار همهچیز همینطوری مثل خوندن کلمههای همین نامه غریبه برام، کهنه و بیات. وقتی به موقع به اتفاقهای زندگی اهمیت ندی تهش میشه همین آشی که الان تو کاسهته قربون ریختت. یا چیزی که نیست. وسط تایپ کردن همینا ایمیلی که باید به دستم میرسید، رسید و هیچی. بگم آشی که تو کاسهم نیست مناسبتره. حداقل فعلاً. کلاس هم کنسل شد و پنج ساعته باسن مبارکمو تکون ندادم و میدونم به محض اولین تکون خودمو رسوندم به یخچال و انواع مواد غذایی رو نیست و نابود کردم. فلذا تنها کار ی که الان ازم برمیآد اینه که باید کاملاً آگاهانه برم سمت کمد لباس و راه فرار دیگهای رو از این کثافتی که امیدوارم موقتی باشه، انتخاب کنم. و اجازه بدید برای پایان دادن به این چرکنبشته به نقل قولی از اریک کارتمن اشاره کنم که فرمود:
"Namaste. It means "Fuck you, I have anxiety
تو سالهای سیاه تحصیل، یه جاهایی هم انگار از دستشون در میرفت و یه چیزایی یادمون میدادن گاهی. شرط میبندم همه از معلم فیزیک و ریاضی دبیرستانشون حداقل یه بار شنیدن که «تا وقتی سوال رو دقیق و کامل نفهمیدی نرو سراغ فرمولهای حفظی و سیاه کردن جای جواب. سوال رو چند بار بخون ببین چی میگه.» اینکارو میکردیم؟ من که نه. سریع عین این سگگزیدهها عدد و اطلاعات سوال رو به زور با حالت جا کن جا کن تو فرمول فرو میکردم و هیچوقت هم به جواب نمیرسیدم یا اگر هم تهش یه چیزی به دست میاومد، اون عدد تو گزینهها نبود. حالا اجازه بدید الان که چست و چابکتر از گذشته گوز رو میبندم به شقیقه اینو بهتون بگم: هفتهی پیش دیسکاور ویکلی یه ترک نوستالژیک رو دقیقاً وقتی دو دستی بهم تقدیم کرد که درگیر چرای بیهودهای شده بودم که هرچی بیشتر بهش فکر میکردم کمتر سردرمیآوردم که چرا واقعاً. از اینور هم موبی گیر داده بود که:
why does my heart feel so bad?
why does my soul feel so bad?
گفتم حالا که دور همایم بشینم به اینم فکر کنم. اول اینطوری بودم که گه خوردی، کی میگه؟ خیلی هم اوضاع خوبه. بعد یه کم که تکرار شد، فکر کردم حالا شاید my heart does ولی soul برام غریبهست. یکی دو روز بعد: گریه. دیدم که نه جدی انگار they both do. روز بعدش: خب چرا؟ دیروز: نمیدونم. just let them feel. امروز: قر ریز گردن. و میخوام این یکی رو به عنوان جواب قبول کنم. چرای قبلی هم حل شد. چون دنبال دلیل گشتن در جا زدنه و فرقی با فرو کردن اطلاعات سوال توی فرمول بیربط نداره. سر همین تکتم جون سوال رو چند بار بخون ببین چی میگه، همون موقع که گرفتی چی میخواد بهت بگه ولش کن بره، جواب همونجاست.