از ساعت ۸ تا همین چند دقیقه‌ی پیش در حال کار کردن بودم. رضایت دارم؟ عمیقا. قراره همین‌طور بمونه؟ امکان نداره.

باز دور دایره‌ی قبلی خزیدی، و در ادامه هم چاره‌ای جز این نداری.

Kill all your scarlings before they kill you

آهنگ درست. آدم درست. کافی.

امشب ظاهرا همه‌چیز بیرون از من چند پله بالاتر از اندازه‌ی تحملم ایستاده. 

«دست در گردن اندوه ایستاده بودم جلوی خودم. این بار راه دررویی نبود. باید تا آخرش می‌رفتم، تا در هم شکستن کامل، تا همان نقطه‌ای که ضربه‌ی سنگ آینه را هزارتکه می‌کند. با این حال، گریه هم مثل همه‌چیز در این دنیا پایانی دارد. از گریه که افتادم، تنهایی همه چیز را دو قبضه مال خودش کرد؛ تنهایی خاموش و سنگین، مثل صبح زود اولین برف زمستان»