Promise me. You won't let them find you

تراپی تموم شد و حالا سبک‌تر شده. لازم نیست کسی رو ببخشم. پاستای ماسکارپونه گذاشتم که شراب بخورم. سریال ببینم. دو نخ سیگار بپیچم و تا آخر شب به آهنگ مورد علاقه‌ی این روزام گوش بدم و افسردگی‌امو بغل کنم تا فردا صبح. که قراره ببرمش پیاده‌روی. این روزا که بگذره یادم می‌مونه باور نکنم کسی رو. 

مرحله‌ی یا بمیر یا زودتر بمیر.

بیشتر از بیست و چهار ساعته چشمامو باز می‌کنم، گریه می‌کنم و دوباره می‌خوابم. گاهی هم صدای بارون و رد شدن آدم‌ها تو راهرو و باز و بسته شدن درها بیدارم می‌کنن. سه روزه جز آت و آشغال غذا نخوردم. انتظار نداشتم انقدر بیام پایین. و امیدوارم توش گیر نکنم.

همین‌جوری رندم ساعت سه و نیم نصفه‌شب یکی در اتاقو باز کرد اومد تو. چهار ساعت گذشته و نمی‌دونم کی قراره تپش قلبم آروم بگیره.

این سفیدا هم خوب کسخلن فقط آخوند نیستن.