خیلی تخمی همه به هم وصلن انگار.

چون احتمالا همه‌چیز همین‌قدر تخمی بهم وصله.

بحث انتظار داشتن نیست. صحبت از قدمه. اگر همیشه من قدم‌های بیشتری بردارم یه جا خسته می‌شم و اگر تو متوجه این موضوع نشی و به همون قدم‌های کم‌ات اکتفا کنی، فاصله حتمی‌ه.

احساس می‌کنم هیچ چیز حتی ذره‌ای قابلیت تکون دادن شادی رو تو وجودم نداره و این موضوع نا-راحتم می‌کنه.

و جایی که مشکل داره اون حس نا-راحتی‌ه. نه واقعیت گزاره‌ی اول.

اگر از طوفان بترسی برگ‌های خشک باهات می‌مونن. مجبوری چیزهای کهنه رو با خودت حمل کنی و بکشی. به طوفان اجازه بده بارت رو سبک‌ کنه. اجازه بده بهت اصابت کنه. بذار تکونت بده.

والّیل اذا یسر.