soon you.. you will drown

 ارتباطمو با دنیای اطراف از دست دادم. 

همه‌چی مبهمه. 

آدما شبیه توده‌های بی‌معنان. 

هیچ حسی ندارم.

با این‌که می‌دونم باید سردرد داشته باشم به خاطر کم خوابیا، ولی هیچی حس نمی‌کنم. 

انگار گیر کردم تو یه‌جور بی‌زمانی و بی‌مکانی مطلق. 

ابداً هیچ ربطی به هیچ‌چیز ندارم.

این آخریو البته هیچوقت نداشتم.

محتویاتِ ذهنمو ول داده بودم همین‌جا؛ احمقِ درونم انگشتشو گذاشت رو بک‌اسپیس و نگه داشت.

Circle of fear

طولانی‌ترین خسوفِ قرنو به خاطر تولد و تولدو به خاطر ترس از این‌که یه وقت نتونه خودش باشه از دست داده بود.


نشسته بود وسطِ جهنمش و از خودش هم ترسیده بود. 

و بعدِها همین الان است.

متاسفانه هر خاطره و شخص و اتفاق و کوفتِ فراموش‌شده‌ای یه جای نامعلومی می‌گنده و بعدها بوی گُهش خفه‌مون می‌کنه.

۳:خوک خوک

...


+++ هنوز برام سواله که شماهارو کی ریده انصافاً ؟