-
[ بدون عنوان ]
4 اردیبهشت 1399 23:23
" The worst thing that could happen at this point is a show of sympathy, a look, a word even. I'd turn away or hush the speaker, because what I need to feel is that the things I'm going through can be neither understood nor shared; it's the only way I can believe there's some sense and truth to the horror of it...
-
[ بدون عنوان ]
1 اردیبهشت 1399 02:42
" مردم مذبوحانه فقط در پی زیستن زندگیای بودند که به هرکداممان داده شده، از روی غریزه در پی اقناع هر میل مشمئزکنندهای، و در پی سرکوب اضطرابهای معطوف به تنهایی و درد احتضارمان که به محض آگاهی از فانی بودن به ما دست میدهد "
-
[ بدون عنوان ]
30 فروردین 1399 02:46
Just hold on, the weight of the world will give you the strength to go.
-
[ بدون عنوان ]
29 فروردین 1399 17:42
نه عزیزم تو شاید کمتر از بقیه چیزی رو احساس کنی تو به ندرت چیزی رو احساس میکنی تو اصلا چیزی رو احساس میکنی؟
-
و نمیتونم دائماً متهوع نباشم.
27 فروردین 1399 05:26
متاسفانه نمیتونم خودمو قانع کنم که نخوابم و نمیتونم کاری کنم حالم از بیدار شدن بعدش بهم نخوره.
-
[ بدون عنوان ]
27 فروردین 1399 01:32
" تف بر کسی که چشم به ره ماند "
-
[ بدون عنوان ]
22 فروردین 1399 04:25
ارزشی که نداشت.
-
[ بدون عنوان ]
11 فروردین 1399 05:35
صدای رد شدن ماشینا میاد هنوز. صدای زمین خیس. بوی هوای سرد دم صبح.
-
[ بدون عنوان ]
5 فروردین 1399 20:03
به تخمهای قشنگم که اینروزا داری چه کیر اضافهای رو تو خودت جا میدی یا داری با کارهای مفیدت کجای این جهانو پارهتر میکنی. به تخمهای قشنگم عزیز
-
[ بدون عنوان ]
2 فروردین 1399 16:05
-
[ بدون عنوان ]
2 فروردین 1399 04:46
ولی آدما همهشون همیشه در نهایت بهت ثابت میکنن که تو حق داری بینهایت از خودت متنفر باشی و به کیرشون هم نیست که این نفرت داره جون بیارزشتو میگیره.
-
[ بدون عنوان ]
29 اسفند 1398 01:36
"ولی آنگاه که بیهودگیِ تامِ اینهمه را درمییابیم، دست کم میتوانیم آرام و قرار یابیم"
-
[ بدون عنوان ]
13 اسفند 1398 19:22
کسی مسئول غرق شدنت نیست. مسئول فروتر رفتنت.
-
[ بدون عنوان ]
12 اسفند 1398 21:44
"It seemed the closer he was to what he wanted, the more lost he became. The sinking feeling that had plagued him his entire life wasn't going away"
-
[ بدون عنوان ]
12 اسفند 1398 21:04
"As he noticed the feeble ticking of his watch, he suddenly realized that he had been escaping all his life, that life had been a constant escape, escape from meaninglessness into music, from music to guilt, from guilt and self-punishment into pure ratiocination, and finally escape from that too, that it was...
-
[ بدون عنوان ]
9 اسفند 1398 17:56
باید حرف نزنی. باید بتونی حرف نزنی.
-
[ بدون عنوان ]
7 اسفند 1398 23:00
آشوبِ امید دارم. شکل زنندهای از احساسات اشتباه.
-
[ بدون عنوان ]
2 اسفند 1398 01:48
It's not your fault It's my own fault I'm not human at all I have no heart
-
[ بدون عنوان ]
30 بهمن 1398 23:55
چون بلد نیستی خوشحال باشی.
-
[ بدون عنوان ]
30 بهمن 1398 23:40
کلش غم داره.
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1398 01:07
واقعا دیگه نمیتونم. در توانم نیست تظاهر کردن
-
[ بدون عنوان ]
24 بهمن 1398 20:40
and who'll be there to support you when the shit comes down? You've got to ask yourself now, do you want them around? 'cause everybody's gonna be sorry when you run dry and you'll be stuck out here with the dark half by your side
-
که دوباره رسیده باشی به رفتن و هیچوقت نرسیدن
24 بهمن 1398 01:13
مزیتش اینه که برای جلوتر، بیشتر از حالت معمولی پیش فرض خاصی نداری. میتونی بذاری همینجوری که هست و هر جوری که دوست داره بره جلو. اصلا نره جلو. سر خروجی صنایع پیاده شی. چون اونورتر. بالا. سر بام. دم کیوسک پلیس. هیچجا هیچ خبری نیست و تو تهش مجبوری تا حالت اصلیِ زور زدنت برای از دست نرفتن، همهی مسیرو پیاده برگردی.
-
[ بدون عنوان ]
23 بهمن 1398 23:23
" شادی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیدهاند"
-
[ بدون عنوان ]
21 بهمن 1398 10:31
صدای خراشیده شدن.
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1398 12:24
خانواده همیشه به موقع یادت میندازه که چقدر نفرتبرانگیز و سیاهی.
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1398 01:52
دلم میخواد از تاول خونی سر انگشتم یه راهی باز کنم بره. همهاش.
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1398 00:49
با من سر سکوت کل نندازید.
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1398 00:38
نزدیک یکی دو ماهه دقیقا دارم روی نقطهی تقابل تمام چیزهای متضاد زندگی میکنم. و فکر میکنم اون چیزی که بهش دچار شدم همینه : خنثی شدن تمامی احساسات و اتفاقات متضاد موجود در اثر برخورد شدید باهم. و این نقطه هم مثل همهی نقاط دیگهی این گهسرا داره حالمو بهم میزنه.
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1398 00:27
نه ممنون من همینجوری راحتم. همینجوری که بودم همیشه. پاره و حال بهمزن.