-
که ملال هم نیست
27 دی 1398 08:18
به چیزی دچار شدم که حتماً اسمی داره و هیچ حسی نداره.
-
حالتِ کشیدهی افتادن
26 دی 1398 20:23
به هرحال تازهست و کهنه میشه.قشنگ به نظر میاد و زشت میشه."نشدن" همیشه میمونه برای صداهای این تو که خفهخون گرفتنو بلد نیستن.
-
[ بدون عنوان ]
25 دی 1398 17:10
به وقتِش.
-
[ بدون عنوان ]
17 دی 1398 18:00
دارم تو کسشعر غرق میشم.
-
[ بدون عنوان ]
11 دی 1398 22:19
آخ که چقد خوب بلدم خراب کردنو.
-
افامال.
10 دی 1398 15:55
سه روز طول کشید تا بفهمم پاراگراف اول داستان، توصیف قبرستونه.
-
[ بدون عنوان ]
1 دی 1398 03:03
حالا که چی؟
-
و خب "as a great woman once said: "SUCK A DICK, DUMBSHITS
22 آذر 1398 12:23
اجباراً داشتم یه کتاب شلمحتوای بیخود میخوندم، میگفت: اگر صدات رفت، نگران نباش. برمیگرده. (منظور صدای حرف زدن و نوشتن و اینهاست)حالا اگه کاری به نفرتم نسبت به این دسته از آدمهای احمق نداشته باشیم، باید بگم که این آدمها هم مثل اون بقیهی گهنگر میتونن ضرر داشته باشن برای روح و روان و سلامتش. چون به همون اندازه...
-
اینجاها همه بیابون.
18 آذر 1398 23:43
عادت داشت اول سیگارو روشن کنه بعد بپرسه دودش اذیت میکنه یا نه. اون موقعها که هنوز دریم کچرو انقدر نمالیده بودن یه دونهشو بهم هدیه داد. همون سالی که اندازهی تپه شده بودم و گردو صدام میکرد. گیرش همیشه رو خیابونای جدید شهر بود. هربار که میرفتیم شیراز الکی میپیچید توشون تا راحتتر غصهی پیرشدنشو بخوره. از تصادف...
-
[ بدون عنوان ]
8 آذر 1398 04:37
برای عادت هم فرقی نداشت، وَر بومی که از آن افتاده بودی.
-
[ بدون عنوان ]
20 آبان 1398 21:00
به نظرم گهتونو نپیچید لای چیزی. راحت و آسوده بخورید. حالا از اون لا هم که خوردید فکر نکنید دیگران نمیبینن و متوجه نمیشن اون چیزی که دارید رد میکنید تو دهن نامبارکتون، گهه.
-
[ بدون عنوان ]
17 آبان 1398 01:37
اذیتم
-
[ بدون عنوان ]
29 مهر 1398 01:20
کابینتی که توش مسکن هست داره هی به اندازهی ابعادی که درد به محیط اضافه میکنه دورتر میشه. توله سگای طبقه پایینی تازه از چُرت شبانهشون بیدار شدن و تا پاسی از شب صدای یورتمهی اسب طنین خواهد انداخت. باید زودتر میخوابیدم. قبل از هشت قسمت بوجک دیدن و سمی و عاجزانه طالب مرگ شدن. یه ساعت پیش درود پاگنده رو که پاسخ گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
20 مهر 1398 01:12
به نظرم یه نیروی ماوراییِ به غایت بیکار، چند هفتهست نشسته داره کاسهی کّثافت زندگیمو هم میزنه و حوصلهش که سر میره قاشق قاشق ازش برمیداره میماله به اونجاهایی که کمتر کثیف شده.
-
[ بدون عنوان ]
13 مهر 1398 09:31
جمجمهم صدا خرده شیشه میده
-
[ بدون عنوان ]
13 مهر 1398 03:58
معلوم شد که تهش آدم فقط یه مقدار کمی خون بالا میاره و بعد دوباره خون از مغز برمیگرده سرجاش و آخی. تو هنوز همینجایی.
-
اضافهگایی
6 مهر 1398 02:48
سختی اجبار سر یه ساعت مشخص بیدار شدن برای من، کمتر شدن میزان خواب نیست. آشکارا ریدن به آرزوی بیدار نشدنه.
-
ویش یو ور کامیتین سوساید ساکین آن عه مادافاکین تِیلپایپ
5 مهر 1398 13:54
Let me help you tie the rope around your neck. Let me help to talk you the wrong way off the ledge. Let me help you hold the glock against your head.
-
اگه توضیح بدی براشون، جنـدهای. جـندهی توجه
27 شهریور 1398 01:37
هیچوقت کسی جوری دوستت نداره که بهت اعتماد به نفس مُردن بده. همه اینجا به اندازهی رمق نوری که تو زندگیت روشن نگه داشتن ازت متنفرن.
-
[ بدون عنوان ]
18 شهریور 1398 01:45
کلا متوجه نیست. نمیبینه هربار سر هر ماجرایی تخم اکستراهامونو میبندیم که سریعتر بگذره فقط. که من یاد سوسکای بزرگ اتاقِ خونهی همدان نیفتم. الکی اصرار داره به فراموش کردن بدیهیات. عادت کرده به منطقِ مندرآوردیِ خودش و هی انتظارمو از دنیا و آدماش میاره پایینتر.
-
یا توشی. یا نزدیکش.
31 مرداد 1398 05:37
باتری معاشرتم تقریباً تموم شده. صبح زود پنجشنبهی قبلی رو که فاکتور بگیریم عملاً لال شدم. گزارش خوردن و خوابیدنمو اگه کسی بخواد بشنوه هم میثم زحمتشو میکشه. بیشتر میذارنم بمونم تو اتاق. رو تخت. کسی درو باز نمیکنه زیاد. از موقعی که اشتراک غذایی هم مثل باقی چیزها رفته از بینمون، مواد و علوفهی مورد نیاز بدنمو جدا و...
-
[ بدون عنوان ]
27 مرداد 1398 18:41
راهِ بهتری برای پذیرفتن باخت بلد نیستم. هربار انقدر بیرونِ گود میشینم و حرف نمیزنم که بتونم باور کنم هیچچیز واقعیتر از باختن و پذیرفتنش نیست.
-
حواله شود به طرفین.
16 مرداد 1398 19:14
البته که آدم به مرور زمان میفهمه ازینجا و ازونجا، رونده و مونده تنها حالتِ ممکنه. + برای اینایی که هنوز دارن غرغر میکنن: این . یعنی حتی هر لحظه ممکنه همهی اون آرشیو عنت هم بپره و خواهشا کم کس بباف زن/مرد
-
میگه سیاه و مزخرفی. مخالف نیستم
6 مرداد 1398 13:20
یه چیز دیگهای همیشه جدای این چیزای دمدستی هست که وقتی نگاهت میافته بهش بیشتر شبیه ضجه میشی
-
[ بدون عنوان ]
4 مرداد 1398 14:46
پسر گه تو پیاماس.
-
قبل ازینکه بریزن رو سرت.
31 تیر 1398 04:05
از بلاتکلیفی متنفرم. از حالتش. که مجبوری تمام مدت انتظار بکشی و از نتیجه، هرچی که باشه، متنفر بشی. تقصیر هیچکسم نیستا. فقط ذره ذره همه توش سهیمَن و هیچ حرومزادهای به اندازهی کافی مقصر ماجرا نیست و نمیشه با خیال راحت گرفت دهن یکیشونو سرویس کرد. اصلا اگرم کسی بود من فقط ماچ تحویل میدادم که رد نکنم استاندارادای...
-
[ بدون عنوان ]
29 تیر 1398 13:08
“ But what matter whether I was born or not, have lived or not, am dead or merely dying. I shall go on doing as I have always done, not knowing what it is I do, nor who I am, nor where I am, nor if I am. ”
-
[ بدون عنوان ]
27 تیر 1398 10:48
صبر چیزیه که از بودن با آدما نصیبم شده. صبر میکنم تا جوابمو بدن. صبر میکنم تا برسن. صبر میکنم تا برن. در همهی موارد هم به عبث
-
[ بدون عنوان ]
23 تیر 1398 02:16
به روانکنندهی جان نیاز دارم. مرگی چیزی
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1398 09:51
همهشو میشه بدی یکی دیگه استفاده کنه